به گزارش مشرق به نقل از قانون ، محمد رضا بهشتی فرزند شهید بهشتی خاطره ای از دوران طلبگی پدرش آیت الله بهشتی تعریف می کند.
به گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی این خاطره به این شرح است: «امام حاشیه ای داشتند بر کتاب کفایه که درس نسبتا سنگین و نیازمند به مطالعه بسیار بود. شهید بهشتی که از طلاب بسیار درسخوان و باهوش کلاس بودند، تمام حواشی کفایه را قبل از شروع کلاس مورد مطالعه قرار می دادند (علی رغم اینکه، کار بسیار دشواری بود و تقریبا هیچ یک از طلاب این کار ار انجام نمی دادند). لذا تنها شاگرد امام بود که با او، بر سر حواشی به مباحثه می پرداخت و در حین مباحثات، چند بار اتفاق افتاد که ناخودآگاه صدای شهید بهشتی و امام بلند می شد و بحث نسبتا تندی بر سر مسائل درسی به وجود می آمد.
صدای شهید بهشتی که به علت جوان بودنش، بلندتر از صدای امام بود و همچنین به علت عدم کنترل خود در مباحثات، احساس می کرد که نوعی بی احترامی نسبت به امام انجام می دهد، چند روزی به درس امام نرفت. اما امام به این علت که ایشان نوه مرحوم آیت الله مدرس خاتون آبادی بود و از همه مهمتر، یکی از معدود طلابی بود که درس استاد را می فهمید و سپس سوالات خوب و بجایی می پرسید، علاقه بسیاری نسبت به ایشان داشت. لذا بدان گمان که ایشان مریض است و چند روز به درسش نیامده است، جهت جویا شدن احوال او، یکی از شاگردان نزدیکش را به پیش او فرستاد.
شهید بهشتی در پاسخ به علت نرفتن به درس امام می گوید که من، دیگر به کلاس ایشان نمی آیم ؛ زیرا من کنترل خود را در حین مباحثه از دست می دهم و صدای من بلند می شود. و خلاصه اگر چه بعدها به دروس دیگر امام رفت و آنها را ادامه داد؛ این درس امام را دیگر ادامه نداد.»
به گزارش مرکز اسناد انقلاب اسلامی این خاطره به این شرح است: «امام حاشیه ای داشتند بر کتاب کفایه که درس نسبتا سنگین و نیازمند به مطالعه بسیار بود. شهید بهشتی که از طلاب بسیار درسخوان و باهوش کلاس بودند، تمام حواشی کفایه را قبل از شروع کلاس مورد مطالعه قرار می دادند (علی رغم اینکه، کار بسیار دشواری بود و تقریبا هیچ یک از طلاب این کار ار انجام نمی دادند). لذا تنها شاگرد امام بود که با او، بر سر حواشی به مباحثه می پرداخت و در حین مباحثات، چند بار اتفاق افتاد که ناخودآگاه صدای شهید بهشتی و امام بلند می شد و بحث نسبتا تندی بر سر مسائل درسی به وجود می آمد.
صدای شهید بهشتی که به علت جوان بودنش، بلندتر از صدای امام بود و همچنین به علت عدم کنترل خود در مباحثات، احساس می کرد که نوعی بی احترامی نسبت به امام انجام می دهد، چند روزی به درس امام نرفت. اما امام به این علت که ایشان نوه مرحوم آیت الله مدرس خاتون آبادی بود و از همه مهمتر، یکی از معدود طلابی بود که درس استاد را می فهمید و سپس سوالات خوب و بجایی می پرسید، علاقه بسیاری نسبت به ایشان داشت. لذا بدان گمان که ایشان مریض است و چند روز به درسش نیامده است، جهت جویا شدن احوال او، یکی از شاگردان نزدیکش را به پیش او فرستاد.
شهید بهشتی در پاسخ به علت نرفتن به درس امام می گوید که من، دیگر به کلاس ایشان نمی آیم ؛ زیرا من کنترل خود را در حین مباحثه از دست می دهم و صدای من بلند می شود. و خلاصه اگر چه بعدها به دروس دیگر امام رفت و آنها را ادامه داد؛ این درس امام را دیگر ادامه نداد.»